استیصال یا استمرار
استیصال یا استمرار
برای انجام دادن کارهای روزمره و یا برنامه های طولانی مدت برنامه ریزی می کنیم و گاهی بیشتر از آن مقداری که از خودمان انتظار داریم، کلمات و افعال و آرزوها را بر کاغذهای سفید برنامه بار می کنیم،حتی اگر اثری از کاغذی هم نباشد، ذهنمان را با تکرار و یا بهتر بگویم لذت تکرار آنها انباشته می کنیم و اینگونه ست که پایه های ابتدایی یک موجود مستاصل را در غیر قابل دسترس ترین بخشهای وجود،بنا می گذاریم.
حکایت نوشتن من در این صفحه ی خانگی مجازیم، حکایت استیصال در برابر شوق عمیق نوشتن و آرزوهای بی پایان مترتب بر آن است، من نمی نویسم، پس هستم! که اگر بنویسم و خود را در معرض آزمون و خطای ناشی از ان قرار دهم، به طور عملی و آشکار در برابر صفحه ی همیشه سفید افکار و آرزوهایم، سلاح خطرناک قلم سیاه را به دست گرفته ام و این یعنی اعلام علنی یک جنگ درونی! فکر نمی کنم لازم باشد که توضیح بدهم که چنین جنگی، تا چه حد امنیت مصنوع مرا به خطر می اندازد و از بار پربار! آن صفحه ی سفید می کاهد.
سالهای زندگی و تجربه، تقریبا با سرعتی باورنکردنی و مبهوت کننده طی می شود و این قرارداد شخصی مستاصل ماندن، همواره تمدید! گویی اگر این ماده ی مخدره و محرکه را از شوق آن حضرت برنامه ریز و برنامه ساز! بگیرند، نفسش به پایان می رسد و حکمش واجب،ولی آنچه بیشتر مایه ی تعجب و تلاطم درونی می شود این نیست، آن است که این ماده در پیچیده ترین دستگاه حضرتش! در درون ازمایشگاه های عجیب و غریب حضور، ساخته و پرداخته میشود و در نهایت این سوال باقی می ماند که با تولید محصول داخلی چه باید کرد؟
وجه دیگری که به نوعی تقابل و تعارض آشکار، با موجود مستاصل می پردازد، استمرار است خوب می دانیم که در هوای رسیدن به خواسته ها و لذت بردن از منافع دراز مدت و کوتاه مدتشان، همه گاه و همه جا، باران و تگرگ و طوفان هم هست، و این در گاهی موارد تهدید کننده و در گاهی موارد تحریک کننده ست.در مورد اول چون با موجود درونی و محافظه کارمان سر و کار داریم، پس ناگزیریم از چتری به دست گرفتن و یا به سرپناهی خزیدن، که در هر دو شکل هم خود را تحت محافظت قرار داده ایم و هم به راه و یا امید دوباره به راه افتادن، تکیه کرده ایم.اما در مورد دوم، این موجود بیرونی و سرکش ماست که مبارزه و شور می طلبد! با هر سر و وضعی که هست به راه ادامه می دهد و ناملایمات مسیر را که به لطف هوا دگرگون شده ، به جان می خرد. مستمر می شود، نه که در مورد اول نشده! نه، بلکه مستمر در استمرار خویش می شود، که نشانه اش از این حضور و فعل استمراری، همواره "بودن" است و بودن.
این دو گونه ی متضاد، در همه ی اشکالش در درونم حضور دارند! یکی به دشت و صحرا و آفتاب داغ و گمگشتگی و فرار و رویا و پنهان شدگی می زند، و آن یکی خانه ی گرم و شهر عشاق و در میان بودن و حضور و قرار و قوام را می تند!